دلنوشته های مهرداد اکبری

ساخت وبلاگ
فکر می‌کردم که در آستانه پنجاه و چند سالگیخیلی چیزها را می‌فهمم ، اما تازه دیروز پی به عمق جهل خویش بردم .چند روز پیش برای خرید به یک سوپر‌مارکت رفتم  . در هنگام نزدیک شدن به سوپرمارکت ، پسر بچه‌ای حدودأ ۶ تا ۷ ساله یک بسته آدامس را برای فروش به طرفم گرفت ، من پول نقد همراه نداشتم و نخریدم .بعد وارد سوپر‌مارکت شدمپسرک رنگ‌ پریده کمی کنار پیاده رو راه رفت و با هر عابری برای فروش آدامس هایش صحبت کرد ، اما کسی چیزی از او نخرید بعد رفت و روی لبه باغچه مقابل سوپرمارکت نشست .من که از داخل سوپر نظاره‌گر او بودم با خودم گفتم یک کیک و آبمیوه برایش بخرم  اما در آن لحظه تصمیم دیگری گرفتم ، پسرک را به داخل فروشگاه آوردم و گفتم هر چه دوست داری بردار به حساب من‌گقت : هر چی میخوام ؟!گفتم : بلهرفت در داخل ردیف ها و قفسه های فروشگاه  چند دقیقه بعد برگشت فکر می‌کنید چه برداشته بود ؟؟!! یک رُب کوچک ، یک روغن کوچک ، یک کیسه‌ کوچک نخود یک کیسه کوچک لوبیا و سویا ❕پنجه بُغض آنچنان گلویم را فشرده بود که نتوانستم حرفی بزنم ، فقط رُب و روغن را از دستش گرفتم و سایز بزرگترش را برایش برداشتم .همیشه فکر می‌کردم فقر را می‌شناسم و کودکی را ❕در نظر من رویاهای کودکانه همیشه قدرت داشتند و می‌اندیشیدم  کودک همیشه کودک است ❕ و رویاها و خواسته هایش از هر چیزی قوی‌تر ...دیروز فهمیدم که لفظ  کودکان کار چقدر نامناسب است .  فقر خیلی زودتر از آنکه ،این فرشته‌های معصوم وارد دنیای کار شوند کودکی‌شان را بلعیده است ❕من به او گفته بودم هر چه دوست داری بر دلنوشته های مهرداد اکبری...
ما را در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 142 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 4:11

ابوالفضل بیهقی، آن دبیر و مورخ منصف و بی‌نظیر با چشم مرّکب زمانه‌اش را نظاره و با وسواس، ‏حفظ امانت، دقت و احساس مسؤلیت شایان توجهی بیان ‌کرده‌است. خواننده با مرور چند سطر ‏پائین، به جایگاه شاعران، خنیاگران و مسخرگان در دربار شاهان آن دوران و رابطة هنر با قدرت ‏پی می‌برد. بیهقی می نویسد: «که استادان در صفت مجلس و صفت شراب و تهنیت عید و مدح ‏پادشاهان سخن بسیار گفته بودند» و بی‌تردید صله‌ها گرفته اند، چنانکه آمده است. گیرم در شعر ‏آن‌ها و در تاریخ ابوافضل بیهقی، جایِ مردم خالی‌است. باری، در این میان ناصر خسرو قبادیانی ‏مروزی انگار تنها شاعری است که به دربار و به قدرت پشت می‌کند و با جسارت می سراید: ‏من آنم که در پایِ خوکان نریزم/ مر این قیمتی دُّر لفظِ دَری را‏ ... و اما شاه و شراب و شاعران به روایت بیهقی:‏‏«... و چون عید کرده بود، امیر (سلطان مسعود غزنوی) از میدان به صفّة بزرگ آمد، خوانی نهاده ‏بودند سخت با تکلّف، آن‌جا نشست و اولیا و حشم و بزرگان را بنشاندند و شعرا پیش آمدند و شعر ‏‏(ها) خواندند و بر اثر ایشان، مطربان زدن و گفتن گرفتند و شراب روان شد، هم بر این خوان و بر ‏دیگر خوان، که سرهنگان و خیلتاشان و اصناف لشکر بودند، مشرب‌های بزرگ نهادند، چنانکه از ‏خوان، مستان باز گشته بودند. امیر قدحی چند خورده بود و از خوان به تخت بزرگ اصل (در ‏صفّه) باز آمد و مجلسی ساخته بودند که مانند آن کس یاد نداشت و وزیر و عارض و صاحب ‏دیوان سالار و ندما حاضر آمدند و مطربانِ سرایِ بیرونی دست به کار بردند و نشاطی بر پا (ی) ‏شد که گفتی در این بقعه غم نماند که همه هزیمت شد و امیر شاعرانی را که بیگانه تر بودند، ‏بیست هزار دِرَم فرمود و علوی زینبی را پنجاه هزار درم، بر پیلی به خانة او بردند و «عنص دلنوشته های مهرداد اکبری...
ما را در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 128 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 4:11